بندگی کن......
به خدا گفتم بیا دنیا روقسمت کنیم!
آسمون واسه من ابراش مال تو.
دریا مال من امواجش مال تو.
ماه برای من خورشید برای تو.
خداجونم گفت:
تو بندگی کن همه ی دنیا مال تو ،من هم مال تو....
ستاره باران اسمان ....
به نام حضرت دوست که هرچه داریم ونیکوست از اوست
امشب اسمان ستاره باران است انگار هوای گریه ندارد انگار دست کشیده است از هرانچه که او را دل گیر می کند.
اسمان زمستان عجیب است که این گونه باشد اما بی شک خالق من می داند که این ستاره باران اسمان ارزوی چه کسانی است
وقتی می اندیشم می بینم چه زیبا خالقی دارم که لبریز است از حس محبت چه زیبا عاشقی دارم که هر دم در کنارم هست اما من ناسپاسی می کنم........
گاه انقدر اسیر دنیاییم که فراموش می کنیم کارهایی را که در پی انجام دادن ان هستیم یا نگران و غصه اش را می خوریم در دست همین کسی است که او را فراموش کرده ایم......
گاه که بیش تر می اندیشم می گویم نکند من نیز با کوله بارم از کسانی باشم که در مسیر فراموشی اش هستم اری گاه ادعای سربازیم سنگینی کوله بار خالی ام را بیش تر می کند نمی دانم در مسیری که هستم مسیری است که عشق بدان راه کشانده است یا مسیری است که ناخود اگاه در ان قرار گرفته ام.......
گاه ازارم می دهد انچه در ان اطرافم است اما یاد خداست که تنها ارامم می کند....
تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند
رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود
کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص79
خدایا می دانم که می بینی ...
خدایا تمام غصه های دنیایم را می توانم تنها با یک جمله تحمل کنم
خدایا می دانم که می بینی
دلتنگی
((دلتنگی))
گاهـی دلـم بـرای خـدا تنگ می شـود
از جور این زمـانه دلم سنگ می شـود
گاهـی اگـر هـوای خـدا می کنــد دلم
اما دو پـای رفتـن مـن لنـگ می شـود
وقتی میـان فاصـله هـا گم کنـم تـو را
چشمم ببین زخون جگر رنگ میشود
در محفلی که ساقی آن جز نگاه توست
گاهـی میـان عشق و وفا جنگ می شود
وقتی نگـاه من از هجـر تو شـود لبریز
یعنـی که بی تو بودن من ننگ می شود
وقتی دلم زدست تو شد لحظه ای جدا
حتـی دلـم برای خـودم تنـگ می شـود
سروده:خواهرعزیزم
بی شک مخاطبم خداست......
به نام حضرت دوست که هرچه داریم ازاوست...
هم اکنون آسمان حجاب برسر نهاده وچادر سیاهش را برزمین گسترانده ودر این سیاهی ثانیه به ثانیه عمرم در گذر است والان چند ثانیه ای به مرگ نزدیک تر شده ام وهر لحظه که به آن نزدیک می شوم کوله بارم را پر می بینم از تهی سیاهی امشب معنای دیگری دارد چند روز است اسمان گرفته است اما تنها بغض می کند وعقده ای نمی گشاید شاید اوکه از بالا به ما می نگرد به ستوه امده شاید از من که ادعای سربازی دارم وخوب سربازی نبودم اما از هم اکنون زندگی مسیر دیگری است . انشاالله
مخاطبم کیست نمی دانم خواننده پیامم کیست نمی دانم
اما می دانم که باید بنویسم ...
حال من حال اسمان گرفته است......
بی شک مخاطبم خداست......